عبرت چه واژه زیبا اما غریبی است...
شنیدم آنانکه از گذشته خود عبرت نمی گیرند
چاره ای جز تکرار آن ندارند
و آنجا بود که فهمیدم
چرا زندگی ما تکراری است
بزرگی می فرمود:
بعضی وقت ها نباید حرف زد و خبر داد. فقط باید عمل کرد...
اشکال ما اینه که داستان سرایی می کنیم..به جای اینکه داستان، خلق کنیم...
انسان خردمند با گفتار به ديگران نمی آموزد
بلکه با کردار به آنها می آموزد.
دلـــم کـه میگیرد ...
دلتنگـــ که میشــوم ...
لابه لای آشفتــگی هــای ذهنــم
آنجـــا که دستــــ نخورده تــرین خاطــراتم
را نگــه داشتــه ام،
می گــردم تــا پیــدا کنم
خوشی لحظــه هایی که زود گذشتـــ ...
که سهــم این روزهـــای من،
شده مرور آن روزهـــا...
چه زود این روزهای من شد،
" آن " روز هـــا ...
یه وقتایی باید از زندگی مرخصی بگیری
بروی برای خودت بچرخی
زندگی کنی
با خودت آشتی کنی
و با خودت مهربان باشی
✍🏻
یه وقتایی باید از زندگی مرخصی بگیری
بروی برای خودت بچرخی
زندگی کنی
با خودت آشتی کنی
و با خودت مهربان باشی
✍🏻
ﻣﻦ ﺯﻥ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ ﺩﻭﺳــــﺖ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﻨﻮﺩ ﺑﺎﺷﻢ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳـــﺖﺩﺍﺭﻡ …3
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺳﺘﺒﻨﺪ ﺭﻧﮕﯽ ﺭﻧﮕﯽ ﺳﺮﺧﻮﺵ
ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ
ﺑﻠﻨﺪﮐﻨﻢ
ﻭ ﭼﯿﺰ ﺷﮕﻔﺖ ﺁﻭﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻭﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮﺩﻥﻫﺎ
همین که با یک موزیک شاد برقصم
با یک ترانه ملایم در اوج احساس روم
وهمنوایی کنم با دلنواز ترین سرود زندگی
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺍﺭﻏﻮﺍﻧﯽ ﻭﺁﺑﯽ ﻭﺯﺭﺩ
ﻭﺻﻮﺭﺗﯽ ﻭﻗﺮﻣﺰ ﺑﭙﻮﺷﻢ
ﻫﻤﯿﻦ ﻫﻤﺪﻡ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﻮﺩﻥ
ﻣﻮﺭﺩ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﭘﺪﺭ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺷــﮏ ﺑﺮﯾﺰﻡ
ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺨﻨــــﺪﻡ
ﻫﻤﯿﻦ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩﻥ ﺭﺍ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ
واگر تو هم مانند من یک زنی
خودت را به صرف قهوه ای در يک خلوت دنج ميهمان کن !
به زنی فکر می کنم که با نوزادی در آغوش ، درس می خواند ، کتاب می نویسد و سیاست را دنبال می کند ...
به زنی فکر می کنم که زندگی به او سخت گرفته اما می خندد و امیدوارانه ادامه می دهد ...
به زنی می اندیشم که به "فضا" سفر می کند ...
یا زنی که با دستانِ ظریفِ زنانه اش ، عدالت را در اوجِ بی عدالتی ، پایه ریزی می کند !
من زنانِ موفق و قدرتمندِ تاریخ را در ذهنم مرور می کنم ،
ضربانِ قلبم تند می شود ،
احساس غرور می کنم ...
فقط یک زن است که پارادوکسِ ظرافت و اقتدار را بی معنا کرده و در نهایتِ لطافت ، مقتدرانه رفتار می کند !
این زیباترین حالتِ انسان بودن است !
خدای من !
چه قدر خوب
که من هم یک "زنم" ...
نارنین خدای من !!!!
تنها کوچه ای که بن بست نيست
کوچه ياد توست ...
مهربان خدای من...
از تو خالصانه ميخواهم...
که دوستان وعزیزانم وهيچ انسانیدیگری
درکوچه پسکوچههای زندگیاسير و گرفتار هيچ بن بستی نگردد
که توبهترين راهنمایی....
خدای مهربانم ...
خودم وخانواده ام ودوستانی که این متن را میخوانند عاشقانه به تو می سپارم ....
پناهمان باش که آغوشی امن تر از تو سراغ ندارم ...
خوش به حال مردها . . .
دلشان که بگیرد؛
سیگار می کشند...
هر زمان هم که باشد ، بدون ترس ودلهره، به دلِ خیابان میزنند ...
حتی اگر شد ، وسایل دم دستشان را می شکنند ...!
اما ما زن ها چه؟؟
نه خیابان برای دلتنگی هایمان امن است
نه سیگار ، با طبع لطیفمان سازگار...
نه دلِ شکستن ظرف ها را داریم...!
ما زن ها ... دلمان که میگیرد؛
زورمان به موهایمان می رسد،
به ناخن هایمان می رسد،
به بغضمان میرسد...
ما زن ها... درمواقع دلتنگی، خیلی قوی که باشیم .. نهایتش ... گوشه ای مچاله می شویم ... و بی صدا می میریم....!
روزی که دختر دار بشوم
به دخترم میگویم منتظر نباش کسی خوشبختت کند، خودت برو دنبال خوشبختی...
بهش میگویم دخترم تو قراره روزی مستقل بشوی...
من نمیخواهم بهش بگویم که آخرین مرحله موفقیت یک "دختر" در مملکتمان
عروس شدن و خانه بخت رفتن است!!
نمیخواهم دم به دقیقه در گوشش بخوانم
قراره روزی مادر بشوی...
بهش میگویم عروسکم تو قراره انسان موفقی بشوی و در این راه نیازی نداری که عروس شوی، احتیاجی نداری مردی با اسبی سفید و این خزعبلات بیاید دنبالت!!
مشکل ما این است که در گوش بچه هایمان از کودکی هی میخوانیم ؛ هی تکرار میکنیم که نهایتا یکی میآید و میگیرتت!
باور کنید موفقیت یک بانو در گروی
"عروس شدن" و "مادر شدنش" نیست...
به دخترهایمان یاد بدهیم...
من از نسل حوا نیستم
من از نسل زنی هستم؛
که برای عاشقی اش هم اقبالی نداشت..
از نسل همان زنی
که سالهای خیلی دور
با همه چیز مدارا کرده..
زنی که قربانی شدن را خوب بلد بوده
از تبار زنانگی های مچاله شده،
و پروانگی های مهجور مانده ام...!
کاش چنین نسلی امتداد نداشت
کاش جایی میان پیچ و خم های تاریخ محو میشد..منقرض میشد...
شاید اگر سالهای دور، نیاکان من سکوت نمیکردند،
اگر با هرظلم و هرشرایطی مدارا نکرده بودند،
اگر احساسشان را گوشه ی چارقدشان پنهان نمی کردند،
و اگر ارزش والای زن بودن را به همه نشان میدادند؛
به اینجا که می رسید
خشونت ها و اجبارها علیه زنان، اینقدر عادی نبود...
و زنانی شبیه من نبودند، که اصالتشان زیر دستان ظلم و بی عدالتی، فراموششان شود و تن بدهند به هرچه که دیگران برایشان انتخاب کرده اند...!
که سکوت... و تسلیم را وظیفه شان بدانند...
که برای خودشان زندگی نکنند...!!
اما نسلشان ادامه پیداکرد،
آنقدر که تمام زنان شهر، همدردشدند... همه شان پچ پچ های اعتراض سرمیدهند اماحتی یک نفرهم جرات فریاد ندارد...
و هنوز هم کسی به فکر چاره نیست...!
خشونت علیه زنان و کودکانِ شهر هر روز تمرین میشود، قانون میشود، و به اجرا می رسد...
کاش آن زن، خودش را.. وسادگی اش را...در من، ادامه نمی داد... اوکه آخرش مُرد، کاش در راه دفاع از مقام زنانگی اش مرده بود...!
و من می ترسم از روزی که یکی از نوادگان من... یکی از تبار من... درنهایت ناکامی در پیج شخصی اش چنین بنویسد؛
"کاش زنی که سالهای پیش ، در برابر خشونت سکوت کرد ، پیش از اینها مرده بود... تا من امروز، بخاطر کوتاهی هایش، زیر چنگال نامردان ذره ذره مدفون نمی شدم..."
من از آن روز می ترسم...!
..............................................................
#سکوت_نکنیم
#خشونت_علیه_زنان_ممنوع
4 آذر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان

.jpg)